تنها فرق بین موفقیت و شکست، نوع نگاه است
انسانها با دو چشم و یک زبان به دنیا می آیند تا دو برابر آنچه می گویند ببینند ، ولی از طرز سلوکشان این طور استنباط می شود که آنها با دو زبان و یک چشم تولد یافته اند ، زیرا همان افرادی که کمتر دیده اند بیشتر حرف می زنند و آنهاییکه هیچ ندیده اند ، دربارۀ همه چیز اظهار نظر می کنند .
کولتون
ما امروزه خانههای بزرگتر اما خانوادههای کوچکتر داریم
راحتی بیشتر
اما فرصت کمتر
مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایینتر
دانش بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم
متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر
داروهای
بیشتر اما سلامتی کمتر
بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم مطالعه می کنیم، بیش از اندازه تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم.
دارایی خود را چند برابر نمودهایم اما اعتقادات ارزشی رنگ باختهاند. بیش از اندازه صحبت می کنیم، بندرت عشق می روزیم و خیلی زیاد دروغ می گوییم.
ساختن زندگی را یاد گرفتهایم اما نه زندگی کردن را
تنها به زندگی، سالهای عمر را افزودهایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع پستتر
بزرگراههای پهنتر اما دیدگاههای باریکتر
بیشتر خرج می کنیم اما صاحب کمتر چیزی هستیم
بیشتر می خریم اما کمتر از آن لذت می بریم.
ما تا ماه رفته و برگشتهایم اما برای ملاقات همسایه جدیدمان در آنسوی خیابان مشکل داریم.
فضای بیرونی را فتح کردهایم اما نه فضای درونی را، اتم را شکافتهایم اما نه تعصب، غرضورزی و پیشداوری خود را
بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم
بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام می رسانیم.
عجله کردن را آموختهایم و نه صبر کردن را درآمدهای بالاتری داریم اما ارزشهای اخلاقی پایینتر
کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری ذخیره کنیم، تا رونوشتهای بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم.
ما زیاده در کمیت هستیم و در کیفیت، کم.
اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است مردان بلند قامت اما شخصیتهای پست؛ سودهای کلان اما روابط سطحی
فراغت بیشتر اما تفریح کمتر
تنوع خوراکی بیشتر اما تغذیه ناسالمتر
درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر نیز
منازل رویایی اما خانوادههای از هم پاشیده
مرد کری بود که میخواست به عیادت همسایة مریضش برود. با خود گفت : من کرهستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست . وقتی ببینم لبهایش تکان می خورد، می فهمم که مثل خود من احوالپرسی می کند. کر در ذهن خود، یک گفتگو آماده کرد. اینگونه: من میگویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت مثلاً : خوبم شکر خدا بهترم. من می گویم : خدا را شکر. چه خورده ای؟ او خواهد گفت ، مثلاً : شوربا، یا سوپ یا دارو. من می گویم: نوش جان باشد . پزشک تو کیست؟ او خواهد گفت: فلان حکیم. من می گویم: قدم او مبارک است. همة بیماران را درمان می کند. ما او را می شناسیم. طبیب توانایی است. کر پس از اینکه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده کرد. به عیادت همسایه رفت. و کنار بستر مریض نشست. پرسید: حالت چطور است؟ بیمار گفت: از درد میمیرم. کر گفت: خدا را شکر . مریض بسیار بدحال شد. گفت این مرد دشمن من است. کر گفت: چه می خوری؟ بیمار گفت: زهر کشنده، کر گفت: نوش جانت باد. بیمار عصبانی شد . کر پرسید پزشکت کیست. بیمار گفت: عزراییل . کر گفت: قدم او مبارک است. حال بیمار خراب شد، کر از خانه همسایه بیرون آمد و خوشحال بود که عیادت خوبی از مریض به عمل آورده است. بیمار ناله می کرد که این همسایه دشمن جان من است و دوستی آنها پایان یافت.
از قیاسی که بکرد آن کر کزین صحبت ده ساله باطل شد بدین
اول آنکس کاین قیاسکها نمود پیش انوار خدا ابلیس بود
گفت نار از خاک بی شک بهتر است من زنار و او خاک اکدراست.
ستیز من با تاریکی است. برای ستیز با تاریکی شمشیر به رویش نمی کشم.... چراغی می افروزم....(زرتشت(
برای انسان های بزرگ هیچ بن بستی وجود ندارد، چرا که آنها معتقدند : یا راهی خواهم یافت....یا راهی خواهم ساخت....
با تشکر از خانم ابراهیمی برای ارسال مطلب فوق
مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو اتنخاب داریم .
اول اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و
دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمانمان کم است .
ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم .
هر رفتنی رسیدن نیست اما
برای رسیدن
راهی جز رفتن نیست!
در بن بست هم راه آسمان باز است
پس پروازرا بیاموز
شریعتی
شرم تان باد ای خداوندان قدرت.
بس کنید، بس کنید.
شرم تان باد ای خداوندان قدرت.
بس کنید بس کنید. از اینهمه
ظلم و قساوت بس کنید.
ای نگهبانان آزادی نگهداران
صلح، ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون.
سرب داغ است اینکه می بارید بر
دلهای مردم، سرب داغ
موج خون است،
موج خون است این که می رانید
بر آن کشتی خودکامگی را،موج خون.
دردنیا کسی موفق می شود که به انتظار دیگران ننشیند و همه چیز را از خود بخواهد (شیلر)
پیروزی و پیشرفت مُلک بلامنازع کسانی است که دارای استقامت و ثبات قدم هستند (گوته)
بیشتر کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند (امیل زولا)
بلوغ نود و نه درصد آن عرق ریختن است و یک درصد آن الهام (ادیسون)
نوجوان موجودی است:
منبع: بلوغ جسمی و روحی روانی در پسران، جمعی از مولفان، تهران: انتشارات ما و شما، 1388
در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بیوفا
از غم بیاموزید وفا
غم با همه بیگانگی
هر شب به من سر میزند.
همی گفتم الهی یا الهی
به عالم، بی پناهان را پناهی
تویی یارب ز حال زارم آگاه
برآور یوسف جان من از چاه
تو دانی خوار و زار و خسته جانم
تو دانی انتظار کودکانم
به جان نیکوان بر جانم ای دوست
ترحم کن ز غم برهانم ای دوست
به رحمت از گناهانم چشم در پوش
به مسکینان متاع عدل مفروش
چو خواهی از من و خون خوردن من
به رنج و درد هجران مردن من...
هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار می شود که می داند باید از شیر تند تر بدود وگرنه طعمه او خواهد بود و شیری که می داند باید ازآهو تندتر بدود و گرنه از گرسنگی خواهد مرد. مهم نیست شیرباشی یا آهو، مهم این است که با طلوع آفتاب با تمام توان شروع به دویدن کنی.
نلسون ماندلا
در شهر قزوین مردم عادت داشتند که با سوزن بر پشت و بازو و دست خود نقشهایی را رسم کنند، یا نامی بنویسند، یا شکل انسان و حیوانی بکشند. کسانی که دراین کار مهارت داشتند دلاک نامیده می شدند. دلاک ، مرکب را با سوزن در زیر پوست بدن وارد میکرد و تصویری می کشید که همیشه روی تن می ماند. روزی یک پهلوان قزوینی پیش دلاک رفت و گفت بر شانه هام عکس یک شیر را رسم کن. پهلوان روی زمین دراز کشید و دلاک سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن کرد. اولین سوزن را که در شانة پهلوان فرو کرد. پهلوان از درد داد کشید و گفت: آی مرا کشتی. لاک گفت: خودت خواسته ای، باید تحمل کنی، پهلوان پرسید: چه تصویری نقش می کنی؟ دلاک گفت: تو خودت خواستی که نقش شیر رسم کنم . پهلوان گفت از کدام اندام شیر آغاز کردی؟ دلاک گفت : از دم شیر. پهلوان گفت، نفسم از درد بند آمد . دم لازم نیست . دلاک دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فریاد زد، کدام اندام را می کشی؟ دلاک گفت : این گوش شیر است. پهلوان گفت : این شیر گوش لازم ندارد . عضو دیگری را نقش بزن . باز دلاک سوزن در شانة پهلوان فرو کرد، پهلوان قزوینی فغان برآورد و گفت: این کدام عضو شیر است؟ دلاک گفت : شکم شیر است . پهلوان گفت : این شیر سیر است . عکس شیر همیشه سیر است. شکم لازم ندارد. دلاک عصبانی شد، و سوزن را بر زمین زد و گفت : در کجای جهان کسی شیر بی سر و دم و شکم دیده؟ خدا هرگز چنین شیری نیافریده است.
شیر بی دم و سر و اشکم که دید این چنین شیری خدا خود نافرید.
مقدمه
نظام آموزشی هر کشوری از پنج عنصر هدف، برنامه، روش، منابع و امکانات و ارزشیابی تشکیل شده است. هر کدام از این عناصر با یکدیگر در تعامل هستند، بنابراین تحول در هر کدام از این عناصر مستلزم تحول در سایر عناصر آموزش و پرورش است. برای تحول و بهبود ارزشیابی تحصیلی لازم است در سایر عناصر آموزش و پرورش تجدید نظر شود. رویکرد جدید ارزشیابی تحصیلی که در کشور ما که با نام ارزشیایی توصیفی شناخته شده است صرفاً با بحشنامه و دستورالعمل در عمل هیچ گونه موفقیتی را برای نظام آموزشی در پی نخواهد داشت، بلکه برای اجرای آن باید تمهیداتی اندیشیده شود. برای برای پاسخ گویی به این سوال که چه مقدماتی برای اجرای طرح ارزشیابی توصیفی لازم است، سعی شده است هم از منابع مکتوب و هم از نظرات و پیشنهادات معلمان مدارس مجری طرح ارزشیابی توصیفی استفاده شود.
ادامه مطلب ...